اگه بعد مرگم خواستی واسم کاری کرده باشی از نزدیکانم بخواه قبر منو خیلی بزرگ بسازن
تبر بزن به ریشه ام ، که لایق تبر شدم
از این زمانه از خود، از همیشه خسته تر شدم
بزن توای همیشه یار، بزن همیشه ماندگار
تو خود نشاندیَم به خاک، من از تو بارور شدم
تو بودی و خزان نبود، غمم چنین گران نبود
کنون تو نیستی و من، تهی ز بار و بر شدم
نه برگ مانده بر تنم، نه سایه ای می افکنم
نه راه را نشانه ام، چو چوبِ بی ثمر شدم
عنان به باده داده ام، به گوشه ای فتاده ام
به حسرت نگاهت از، سبو شکسته تر شدم
امید داشتم به دل، که غافل از دلم نِه ای
به انتظار دیدنت ، اگرچه جان به سر شدم
چو گفتیَم کنون به باد، دهی تو یاد و خاطرات
شرر زدی به جانم از، تبارِ خشک و تر شدم
تبر بزن به ریشه ام، تبر بزن به ریشه ام
تبر بزن به ریشه ام، که لایق تبر شدم
سخت است ولی از تو جدا خواهم گشت
میمیرم و از درد رها خواهم گشت
تلخ است بسی دوری از این عشق ولی
گر این نکنم خصم خدا خواهم گشت
با دست تو شور بود و عشق و مستی
دیگر به دودست خود نگیرم دستی
دور از تو بود غمم به پهنای غروب
خوش باشم اگر خبر رسد خوش هستی
ترک تو مثال ترک رویاست بدان
دوری زتو دوری از خوشیهاست بدان
شبهای جدایی از تو ای جلوه نور
کی میگذرد هماره یلداست بدان
میدانم از این کرده من رنجوری
از سردیِ شبهای فراق و دوری
اما تو بدان اگر نباشی حتی
در یاد منی و در شبم چون نوری
تابستان که رفت ،
درخت پاییزی برایش قطره قطره برگ ریخت و دست تکان داد ... !
من از تابستان...
ای که از شولای عشقت جمله خاکستر شدم
رفتی و با رفتنت هر لحظه عاشق تر شدم
چون غم عشقت شرر بر قلب بیمارم کشید...
چه شباهت متفاوتی بین ماست ...
تو دل‘ شکسته ای و من دلشکسته ام!
نگران نباش
حال دلم خوب است...
نه از شیطنت های کودکانه اش خبری هست و نه...
خیره می شوی بر من پر کشد دلم سویت
می زند شرار عشق، برق موج گیسویت
چون نظر کنم بر تو...
دیریست که از یادت چون باد سفر کردم
چون رفتم از آن چشمان، از یاد سفر کردم
روزی ای عزیز دل...
ϰ-†нêmê§ |